بلوار هاشمیه را به ما آدرس دادند. هاشمیه 14 را که تا نیمه وارد میشوی، در سمت چپ کوچه، روبروی ساختمانی چند طبقه میایستی که بر سردر آن نوشته شده است: «ساختمان بقا». برای ورود به ساختمان اصلی، باید از حیاطی با چند باغچه زیبا عبور کنی. ترجیح میدهیم بهجای آسانسور، از پله استفاده کنیم تا نگاهی به طبقات مختلف و ساکنانی که شاید در راهروها باشند بیندازیم. آنچه میبینیم کاملاً با تصوری که داشتیم متفاوت است؛ راهروهایی طولانی با اتاقهای کنار هم. با دیدن کفشهای زیاد و کالسکه در مقابل بعضی اتاقها، تصور میکنیم برای اهل این خانه مهمان آمده است که البته خیلی طول نمیکشد تا متوجه شویم همه اینها متعلق به همین ساکنان دانشجو و بچههایشان است!
ساعت 9 صبح است. در یکی از اتاقها را که از هفته قبل قول داده بودند امروز میزبان ما باشند، میکوبیم. هر دو با لبی خندان به استقبالمان میآیند. خانهای کوچکتر از یک اتاق سه در چهار که بیش از هرچیز از عشق پُر شده است. پذیرایی کوچک، آشپزخانه، یک کمد دیواری و بالکن، تمام آن چیزی است که در یک نگاه میتوانی ببینی. چهار بالش در اطراف، جای پشتی را پر کردهاند. شیار جا گرفته در ستون هم کار کتابخانهای کوچک را برای این زوج جوان دانشجو میکند. اما هیچ چیز مانع میهماننوازی این زوج، و سلیقه و خوشذوقی عروسخانم جوان نمیشود. در همان دقایق ابتدایی، بُرشهای کیک دستپخت خانم، کاسه بلوری کوچک پرشده از دانههای انار، ظرف کوچک بیسکوییت و سینی چای را در مقابلمان قرار میدهند و روبرویمان مینشینند تا باب گفتگویی تازه باز شود.
مصاحبه ما با خانم زهرا کسایی و آقای جواد غیاثی را میخوانید که تنها ده روز پس از این مصاحبه صمیمی، برای ماه عسل، عازم کربلای حسینی شدند تا سید جوانان اهل بهشت، در اربعین حسینی، بقای زندگی مشترکشان را تضمین کند.
vپاسخهای خانم
vپاسخهای آقا
لطفا در ابتدای صحبت، کمی از خودتان برای ما بگویید
v(بعد از کلی تعارف و نان قرض دادن، آقا شروع میکند) جواد غیاثی، متولد سال 68 هستم. در سال دوم کارشناسی ارشد رشته اقتصاد دانشگاه فردوسی درس میخوانم و همچنین همسر خانم کسایی هستم!(میخندند)
vمن هم زهرا کسایی، متولد 71 و سال آخر رشته علم اطلاعات و دانششناسی (کتابداری) هستم و هر دو هم اهل کاشمر هستیم.
اما بحث شیرین آشنایی! چهطور با هم آشنا شدید؟
vچند روز قبل از نوروز 93 بود که خانم صرافنژاد به من پیام دادند که شماره منزل ما را برای امر خیر میدهند به آقای غیاثی و یک سری از مشخصات ایشان را گفتند. روز یازده یا دوازده عید بود که ایشان با خانواده تشریف آوردند منزل ما و فرایند سنتی خواستگاری در جلسه اول طی شد.
یعنی اولین آشنایی شما در محیط خانواده بود؟
vبله. خیلی رسمی شروع شد ولی چون تعطیلات نوروزی تمام شده بود و ما دیگر نمیتوانستیم برگردیم شهر خودمان، بقیه جلسات را در مشهد ادامه دادیم. یک جلسه در دفتر نهاد یک ساعتونیم صحبت کردیم. یک جلسه هم با واسطه برادرم، در حرم.
کلاً جلسات گفتگوی قبل از ازدواج، سه جلسه بود؟
vبله
خانواده از اول موافق بودند؟
vجلسه اول که طبیعتاً نه. من یکسری اطلاعات از خانم صرافنژاد گرفته بودم . جلسه اول با مادر و برادرم رفتیم منزل پدری ایشان و صحبت مختصری کردیم. خانوادهام با کلیات، کم و بیش موافق بودند. ولی باز هم از طریق برخی آشنایان که فامیل و دوست مشترک هردو خانواده بودند یکسری تحقیقات انجام دادند. درباره کلیات، نظرشان را گفتند و تصمیمگیری را به خودم واگذار کرده بودند.
آقای غیاثی! در سایبان مهر، فرم پر کرده بودید؟
vبله.
از زمانی که شما در این طرح ثبتنام کردید، تا زمانی که خانم را به شما معرفی کنند، چقدر طول کشید؟
vپارسال شاید حدود آذرماه بود فرم پر کردم اما خبری نشد. بعد بابت دو کارگاه اطلاعرسانی کردند. فکر میکنم دو جلسه کارگاه در ارتباط با مهارتهای خواستگاری شرکت کردم. بعد آن هم یکی دو بار، خودم پیگیری کردم. نزدیکهای عید خانم صرافنژاد تماس گرفتند و مشخصات کلی ایشان را دادند و بعد هم که منجر شد به جلسه حضوری در منزل ایشان.
و این خواستگاری، چه زمانی به عقد منجر شد؟
vنوزده اردیبهشت 93
آقای غیاثی! شاغل هستید؟
vاز سه سال پیش، به طور پراکنده و ساعتی کار میکنم. قرار است از امروز رسمی شوم!
چقدر خوب! در حال حاضر، از لحاظ اقتصادی چقدر استقلال دارید؟ میخواهم بدانم میزان وابستگی مالی شما به خانوادهها چقدر است؟
vفعلاً که مستقلیم. علاوه بر درآمدهای پراکندهای که تاکنون داشتم، تابستان هم کارهای فشردهتری انجام دادم. وامهای دانشجویی و وام ازدواج هم هست. این یک جنبه است. ضمن اینکه تا یک سال اول، خوابگاه متأهلی هست. از غذای سلف هم استفاده میکنیم که کمهزینه تر است. همه اینها باعث میشود که با این درآمدهای کم، بتوانیم مستقل باشیم. از این به بعد که رسمی میشوم، فکر میکنم که مشکلی نداشته باشیم هرچند که زندگیمان پرخرج تر میشود.
درآمد تقربی شما تا الان که پراکندهکاری داشتید، چقدر بود؟ البته اگر اعلام عمومی آن برایتان مشکلی ندارد!
vمحاسبهاش سخت است. تابستان که فشرده کار میکردم، در سه ماه، دو - سه تومان شد. اما ماههای دیگر که درس هم هست، طبیعتاً کمتر میشود.
زمانی که به خواستگاری خانم رفتید، مالکیت خاصی هم داشتید؟
vبله، یک زمین.
vولی من خبر نداشتم! بعد عقد فهمیدم.
شما از این بابت نگرانی نداشتید؟ آقا هنوز شغل ثابت نداشتند، از زمین هم که بیخبر بودید!
vراستش جزء ملاکهایم این نبود که همسرم حتماً زمان خواستگاری، شاغل باشد مخصوصاً اگر در حال تحصیل باشد. اما آدم گاهی روحیه خاصی در طرف مقابلش میبیند. من این روحیه را همان جلسه اول در ایشان دیدم. ایشان روحیه کار کردن را دارند. دغدغه درآمد داشتن و اینکه باید مسئولیت زندگی را قبول کنند را در ایشان دیدم. اینها را همان جلسه اول در حرفهایشان متوجه شدم.
چطور متوجه شدید؟
vگفتند دوره کارشناسی را تهران بودند و همان زمان، همراه با درس کار میکردند و پسانداز داشتند. بین صحبتها از برنامه آیندهشان هم گفتند که شغلی باشد و درآمدزایی و بحث درآمد را از علایق و دغدغههایشان جدا میکردند. به این معنی که شغلی را صرفاً برای درآمدزایی داشته باشند، و شغلی را برای پرداختن به دغدغههایشان.
برسیم به مراسم، میتوانم بپرسم هزینه ازدواج شما در کل چقدر شد؟
vاز همان اول، یعنی خرید حلقه و دیگر ملزومات، تا خود مراسم حدود 2.5 میلیون تومان.
از جشن عقد و عروسی برایمان بگویید؟
vمراسم عروسی نداشتیم. از همان اول تصمیم گرفتیم که فقط یک مراسم داشته باشیم، بیشتر از آن لزومی نداشت. خواستیم برای شروع زندگی مشترکمان برویم کربلا. مراسم عقد همزمان با ولادت حضرت علی علیهالسلام بود. دو روز بعد عقدمان یک مراسم مختصر گرفتیم. باید این توضیح را اضافه کنم که در شهرهای کوچک مثل کاشمر، فرهنگ خاصی وجود دارد به این صورت که مراسم عروسی که قرار است بدون موسیقی و گناه باشد، حتماً در منزل برگزار میشود و خانمها بدون پوشیدن لباس مجلسی در این مراسم شرکت میکنند و دید چندان روشنی نسبت به این جریان وجود ندارد. من خیلی تلاش کردم که این ذهنیت را پاک کنم البته نه با تجملگرایی بلکه به این معنی که هم میشود ساده بود و هم خوش و بدون گناه. ما در یک سالن کوچک مراسم گرفتیم و پروسه همیشگی عروس و دامادها را داشتیم. فقط من مخالف آتلیه بودم و خانم برادرم با یک دوربین معمولی این مسئولیت را به عهده گرفتند. برای قسمت خانمها مولودیخوان خانم آوردیم و برای آقایان هم مولودیخوان آقا. اتفاقاً قسمت خانمها فوقالعاده فضای شادی بود. من خیلی از مراسم راضی بودم. در خانواده ما حسرت شده بود یک عروسی بدون گناه برگزار شود که شاد هم باشد و شکر خدا این اتفاق در جشن عروسی ما افتاد.
مهمانها هم این نظر را داشتند؟
vخود مهمانها باعث شدند شاد باشد. البته خانم مولودیخوان هم خیلی توانمند بودند و کلی هم آنجا فعالیت فرهنگی داشتند که با طنز به بچهدار شدن اشاره داشتند. خیلی عالی بود و من خیلی راضی بودم.
چرا مخالف آتلیه بودید؟
vتصور من این است که عکس مراسم را برای یادگاری میخواهیم که هر وقت دیدیم حس آن روزها به ما دست دهد. این را با یک دوربین معمولی هم میشد حفظ کرد و ما این کار را کردیم. نه اینکه تواناییش را نداشته باشیم اما دوست داشتم از خرجهای اضافه کم کنم. حس میکردم این بیشتر به نفعم است. البته جای حسرت خوردن هم نگذاشتم که بگویم کاش این کار را در مراسمم میکردم. میتوانستم سادهتر هم باشم، اما من آنقدر هم روح بزرگی نداشتم که بعداً حسرت نخورم.
اما به نظرم تا همینجای ماجرا هم شما خیلی بهتر از بسیاری از عروس و دامادها عمل کردید! پیش از ازدواج، دوره های آموزشی ویژهای هم گذرانده بودید؟
vبله. من جلسات زیادی از جمله کارگاههای جشنواره ازدواج دانشجویی را شرکت میکردم. البته، به صورت پراکنده، نه مرتب. این کارگاهها خیلی به من کمک کرد.
vمن هم در دو سه جلسه کارگاه پیش از ازدواج که این نهاد برگزار کرد، شرکت کردم.
بهترین استادی که پای صحبتش نشستید چه کسی بود؟
vشخصی که خیلی روی تفکر من در رابطه با ازدواج، تأثیرگذار بود آقای دکتر حبشی است و پس از آن حاجآقای داودی نژاد. با صحبتهای دکتر حبشی خیلی خوب ارتباط برقرار میکنم و برایم منطقی و قابل قبول است.
کتاب هم خوانده بودید؟
vسینجینهای خواستگاری حاجآقای داودینژاد، را خواندم که خیلی خوب بود. مقداری از گلبرگ را هم خوانده بودم. با اینوجود، فکر میکنم در رابطه با سوالات خواستگاری، دوستان متأهلم خیلی ملموستر میتوانستند کمک کنند چون این مرحله را خودشان گذرانده بودند.
vدر یکی از کارگاههایی که شرکت کردم، مجموعه کارت "چگونه انتخاب کنیم" را به ما هدیه دادند، که مهارتها و سؤالات خواستگاری در آن توضیح داده شده بود. بعد اینکه بله را گرفتیم من هم آن را به یکی از دوستانم که در فرایند خواستگاری بودند هدیه دادم.
این مجموعه کارت، به کارتان هم آمد؟
vبله. برای طراحی سؤال در جلسات خواستگاری، خیلی خوب بود.
چه محورهایی برای شما در جلسات خواستگاری مهمتر بود؟
vسوالاتی که من پرسیدم بیشتر در حوزه اخلاقی و مذهبی بود. در درجه اول برایم اخلاق مهم بود و بعد میزان مذهبی بودن. مشخصهای از ایشان که من را جلب کرد این بود که خیلی انسان آرامی هستند. این نکته که زود عصبانی نشوند برایم خیلی مهم بود مخصوصاً در برابر من که کمی لجوج هستم، خیلی صبر باید وجود داشته باشد که ایشان الحمدلله در این زمینه صددرصد پرهستند.
البته باید بگویم الان هم هرقدر فکر میکنم میبینم هیچ تضمینی وجود ندارد که اینها پایدار بماند. همه چیز با توکل و توسل جلو میرود. من الان به حرف دوستانم میرسم که میگفتند درست است که زیاد سؤال میپرسی و تحقیق میکنی اما بعد ازدواج متوجه میشوی قسمت عمدهای دست خودت نیست.
خصوصیات اخلاقی آقا را در جلسه خواستگاری از کجا متوجه شدید؟
vاز خودشان میپرسیدم. بنا را بر صداقت گذاشتم. از طرفی، ایشان در خوابگاه فجر ساکن بودند و من هم خوابگاه پردیس. از دوستان و هماتاقیهای ایشان سؤالاتی پرسیدیم و در شهر خودمان هم از هممحلهایها و همسایگانشان تحقیقات کردیم. من یک برگه حالت بروشور طراحی کرده بودم و سوالات را در حوزه اخلاق، خانواده، مذهب و یک سری جزئیات تقسیمبندی کرده بودم که تمامش برای مهم بود.
پاسخهای آقا، چقدر به واقعیتی که امروز در زندگی با ایشان میبینید، نزدیک است؟
vباید بگویم جوابهای ایشان صادقانه بود و همهاش را در این مدت در عمل ثابت کردند.
آقای غیاثی! برای شما چه چیزهایی مهمتر بود که به دیگران هم توصیه میکنید؟
vبه نظر من دو محور کلی که برای کشفش باید تعداد زیادی سوال طراحی کرد، یکی بحث دین و اعتقاد است و دیگری شخصیت و اخلاق. من تلاشم این بود که این دو را کشف کنم. یک سری تکنیکها را هم در کارگاهها یاد گرفته بودم که چگونه میشود سوالات مختلف و موقعیتهای گوناگون طراحی کرد که این ویژگیها را کشف کنیم. من میخواستم از نظر اعتقادی به هم نزدیک یا حداقل همجهت باشیم و از نظر شخصیتی هم به دنبال یک شخصیت متعادل بودم. وقتی برایم کشف شد که در این دو محور، هم جهت هستیم و میتوانیم بعداً نزدیکتر شویم دیگر برایم بحث خواستگاری تمام شده بود و یادم هست که همانجا هم به ایشان گفتم.
شما این مشابهتها را بیشتر در جلسه خواستگاری متوجه شدید یا تحقیقات؟
vبیشتر با سوالات
بعد ازدواج هم در کارگاههایی که از طرف ستاد ازدواج دانشگاه، برگزار میشود شرکت میکنید؟
vبله. با هم شرکت میکنیم.
آقای غیاثی! خدمت سربازی رفتید؟
vنه
معافیت که ندارید؟
vنه
خانم! شما مشکلی با این قضیه نداشتید؟
vکمی نگرانی وجود داشت ولی مشکلی نداشتم.
این فکر از سرتان نگذشت که پس از اینکه آقا بروند خدمت، زندگی شما چهطور میشود؟ البته میدانید که معمولاً آقایان متأهل، خدمتشان به صورت نیمه وقت است و شب منزل هستند.
vمن خیلی از این پروسه اطلاع نداشتم. اما آنطور که خود ایشان به من اطمینان دادند، زمانیکه وارد مقطع دکترا شوند بخشی از دوره سربازی کم میشود.
vمن برنامهام این است که از طرحهای تحقیقاتی کسر خدمت استفاده کنم. حالا چه با پایاننامه چه همین طرحها. قبلاً هم دوستانم چنین کاری کردند. این موضوعی است که در جلسات خواستگاری به خانم انتقال داده بودم. البته الان هنوز شروع نکردم ولی با جاهای مختلف ارتباط گرفتم و از این جریان اطمینان داشتم. نهایتش همین حالتی است که شما گفتید. یعنی اگر نشود هر 24 ماه را کسر گرفت، اگر چند ماهی بماند، بهصورت نیمهروزه است.
خانم کسائی! زندگی مشترک و خوابگاه بقا چطور است؟
vزندگی مشترک که عالیست. خوابگاه بقا هم در شروع این زندگی خیلی به ما کمک کرد. شاید اگر خوابگاه به ما تعلق نمیگرفت زندگی مشترکمان دیرتر و سختتر شروع میشد. من راضیم، فقط یک مشکل کوچولو اینکه اینجا خیلی کوچک است وگرنه عالیست. محیطش خیلی خوب است. من اصلاً تصور این را نداشتم اینجا که همه دانشجو هستند اینقدر بچههای قد و نیم قد ببینم.
بچه های دانشجوها هستند؟!
vبله
من فکر میکردم این خوابگاه برای تازه عروس و دامادهاست!
vنه لزوماً نباید تازه عروس و داماد باشند. هر زمان ارشد یا دکترا قبول شوند از سال دوم خوابگاه به آنها تعلق میگیرد و به مدت یکسال میتوانند اینجا زندگی کنند.
vبچههای حدود ده ساله هم اینجا میبینید! بعضی شبها که خانوادهها دور هم جمع میشوند، حیاط شبیه مهدکودک میشود.
آقا در کارهای منزل کمک میکنند؟
v(میخندند) بله.
تقسیم کار دارید؟
vتقسیم کار خاصی نداریم ولی خوب خریدها و کارهای بیرون به عهده آقاست و کارهای منزل به عهده من. علاوه براین وقتهایی که در کارهای منزل کمک لازم دارم از ایشان درخواست میکنم و خیلی وقتها هم بدون درخواست من خودشان کمک میکنند.
میتوانم بدانم مهریه شما چیست؟
vبله! 114 سکه
خودتان در رابطه با آن تصمیم گرفتید؟
vراستش نظر من روی 14 سکه بود ولی والدینم موافق نبودند من هم خیلی روی این بحثی نداشتم.
فضای اینجا خیلی کوچک است. خانواده با این جریان که نمیتوانستید اینجا جهیزیه بیاورید، مشکلی نداستند؟
vمادرم نگران این بودند. بیشتر ترجیح میدادند ما تا پایان تحصیلات دوران عقد را بگذرانیم. ولی شرایط برای هردوی ما سخت بود.
چرا؟
vحدود دو ماه اول دوران عقد، دوره امتحانات ما بود. من خوابگاه پردیس بودم و ایشان خوابگاه فجر و به خاطر حجم امتحانات نمیتوانستیم وقت زیادی را با هم بگذرانیم .از طرفی از آنجاییکه که ابتدای دوره عقد بود خیلی هم نیاز داشتیم بیشتر با هم صحبت کنیم. برای ما خیلی سخت بود که اینقدر از هم دور باشیم. به خاطر همین تصمیم گرفتیم هرطور شده زندگی مشترکمان را شروع کنیم. درواقع ما شرایط زوجهای عادی که دوره عقدشان را سپری میکنند را هم نداشتیم. اگر شهر خودمان بودیم میتوانستیم دوره عقد را طولانیتر کنیم ولی در آن شرایطی که گفتم طولانیتر شدنش خیلی سخت بود.
خیلی از عروسخانمها و آقا دامادها بعد از مراسم عروسی درحالی وارد زندگی مشترک میشوند که همه امکانات برایشان فراهم است! و در دوران عقد هم دغدغهزیادی دارند چه برای تأمین جهیزیه عروسخانم و چه اقلامی که آقا داماد باید تهیه کند. اما شما با توجه به اینکه در یک فضای کوچک زندگی میکنید، امکان آوردن جهیزیه ندارید و خیلی ساده زندگی میکنید، از زندگی به این سبک برایمان بگویید؟
vبیشتر از ما خانوادههایمان نگران بودند. من دائماً به مادرم توصیه میکردم که خیلی خرید نکنند چون در این فضای کوچک من چیزی را نمیتوانم بیاورم. اینجا خودش اجاق گاز و یخچال دارد و طبیعی است که این بخش از جهیزیه را نمیتوانستم بیاورم اینجا. برای خانوادههایمان ارتباط برقرار کردن با این قضیه خیلی سخت بود. هنوز هم هربار که خانوادهام میآیند، یک تکه برای من میآورند و من میگویم چیزی نیاورید اینجا کوچک است و من جا ندارم! ولی خیلی هم سخت نمیگذرد. یکی دو روز اول که آمده بودیم و هنوز وسیله نیاورده بودیم، کمی سخت گذشت. البته الان هم امکاناتمان اصلاً کافی نیست ولی اصلاً هم سخت نمیگذرد.
کسی در اطرافیان بود که موقعیت مشابه شما داشته باشد؟
vیکی از دوستانم که همشهری خودمان است یک سال اینجا بود و میگفت از محیط خیلی راضی بوده است ولی خیلی در مورد فیزیک اینجا اطلاعی نداشتم. برای من هم اصلاً تصمیمگیری سخت نبود که بیایم اینجا یا نه. میگفتم قطعاً میآییم اینجا. مهم این است که با هم باشیم و زندگیمان را شروع کنیم.
شما چهطور؟
v(میخندد) برای کسی که از خوابگاه مجردی دانشجویی پسرانه آمده اینجا، حکایت از زمین تا آسمان است! امکانات اولیه هست، هرچند بیشتر خانم اذیت میشوند. مثلاً جای ماشین لباسشویی نداریم و نتوانستیم بیاوریم. مسأله خانوادهها بود که مخالف بودند که رفتیم صحبت کردیم و رفع شد.
شما برای ماشین لباسشویی مشکل ندارید؟
vمعضل نیست، اما سخت است. شاید کمی سخت باشد که بخواهم خودم لباس بشویم اما چون وقت آزادم زیاد است، مشکلی ندارم.
البته شما چون زندگی خوابگاهی داشتید، عادت داشتید که لباس را با دست بشویید. این طور نیست؟
vبله. ولی تحمل یک سری چیزها دو نفره خیلی سادهتر است.
فکر میکنید چه تواناییهایی باید یک نفر داشته باشد که بگوییم به مرحلهای رسیده که بتواند ازدواج کند؟
vراستش خود من قبل ازدواج توانایی این را در خودم نمیدیدم که ازدواج کنم. فکر میکردم آدم باید خیلی مهارتهای ویژهای داشته باشد. ولی واقعیت این است که برای دخترخانمها لازمه ازدواج کردن این است که واقعاً خانم باشند، برای آقایان هم این است که واقعاً آقا باشند. یعنی پذیرفتن نقش. پذیرفتن نقش، خیلی تأثیر دارد. من تصور میکردم همه مهارتها را باید قبل ازدواج به دست بیاورم، خیلی هم برایش تلاش کردم. ولی خیلی چیزها هست که بعد ازدواج کامل میشود. اگر آدم بخواهد قبل ازدواج کامل شود که دیگر نیازی به ازدواج ندارد. خیلی خصوصیات خوب را میتوان از همسر گرفت. (نگاهی توأم با لبخند به آقا میاندازد و میگوید) مثلاً همین صبور بودن را! من خیلی وقتها که با دوستانم صحبت میکنم به آنها میگویم که خیلی خودشان را اذیت نکنند تا همه مهارتها را به دست بیاورند. میخواهند برای خودشان یک پا روانشناس شوند بعد ازدواج کنند! میگویم نه همچین چیزی نمیشود. میتوانند بخشی را قبل ازدواج و بخشی را بعد ازدواج کسب کنند.
vمن هم کاملاً موافقم. همه مهارتها را نمیشود قبل ازدواج کسب کرد. ولی یک چیزی که خیلی مهم است و آدم بالاخره باید یک مقداریش را داشته باشد و سعی کند که بیشترش کند، در هر رابطه اجتماعی، نه فقط ازدواج، به دست آوردن درک متقابل است. به این معنی بتواند خودش را جای طرف مقابل بگذارد. شاید الان خودم هم در این مشکل داشته باشم ولی حس کردم که خیلی چیز مهمی است. مخصوصاً در ارتباط با همسر مهمتر میشود که فرد خودش را جای طرف مقابل بگذارد و حس کند که او چه میخواهد. هرچه بیشتر درک کنیم مشکلاتی که ممکن است پیش بیاید کمتر میشود. علاوه بر این، آقایان، باید این توانایی را در خودشان ببیند که میتوانند زندگی اداره کنند. نه اینکه حتماً درآمد و کار ثابت داشته باشد، ولی در خودشان این را ببیند. آرامش خاطری هم از این جهت داشته باشند که بتوانند این را به خانم منتقل کنند. این مهم است. ولی اگر فرد کار و درآمد ثابت ندارد، از خودش هم مطمئن نباشد، خودش، آرامش درونی ندارد که بخواهد منتقل کند. اگر این حس را خانمها دریافت کنند، زندگی کردن برایشان سخت میشود.
vاین نکته خیلی مهم است که آقایان برای طرف مقابل قابل اعتماد باشند. در ارتباط با خودمان، با وجود اینکه ایشان سربازی نرفتند، شغل ثابتی نداشتند و هنوز هم وضعیت تحصیلی ادامه دارد و میخواهند کنکور دکترا شرکت کنند، وقتی میگفتند که مشکلی نیست من کاملاً ایمان پیدا میکردم که مشکلی نیست. همین الان هم وقتی این اطمینان را میدهند، من هم کاملاً اطمینان میکنم. چون این توانایی را در ایشان میبینم.
فکر میکنید بهترین شیوه خواستگاری و آشنایی چه میتواند باشد که شناخت کاملی از طرفین بدهد، و در عین حال، عُرف و عزت دو طرف هم حفظ شود؟
vفکر میکنم هر نوع واسطه مورد اطمینانی مثل سایبان مهر خیلی میتواند کمک کند. برخی روحانیان هم هستند که سعی میکنند نقش واسطه را ایفا کنند. البته رسمی نیستند ولی همین که قابل اطمینان باشند خیلی مهم است.
منظور شما از واسطه، همین روالی است که سایبان مهر دارد؟
vبله. دو نفری را که میشناسند به خانوادهها معرفی کند.
vراستش من در سایبان مهر ثبتنام نکرده بودم. به هرحال پذیرشش برای دخترها که ناز بیشتری دارند، سخت است. اما به نظرم این واسطه در محیط دانشگاه خیلی تأثیرگذارتر است. در مورد ما، یک نکته که خیلی در پذیرفتن این خواستگاری و ادامهاش تأثیرگذار بود، واسطهای بود که علاوه بر خانم صرافنژاد داشتیم. خانم صرافنژاد معرفی کرده بودند ولی ما یک همسایه خیلی قدیمی هم داشتیم که از قضا از فامیلهای دور آقا بودند و به ایشان اعتماد داشتیم. واسطهگری ایشان هم خیلی تأثیرگذار بود. دانشگاه برای رابطه دو دانشجویی که قرار است با هم ازدواج کنند خیلی موثر است، اما در بقیه ابعاد که بُعد خانواده است خیلی نمیتواند تأثیر داشته باشد.
چه پیشنهادی برای سایبان مهر دارید؟
vنکتهای که شاید باعث شود در آینده، کار سایبانمهر هرچه بهتر شود، پیدا کردن و اطلاع داشتن از خانمهایی از طیفهای گوناگون است. چون معمولاً خانمها بهخصوص در سنین پایینتر کمتر ثبتنام میکنند . برای من هم همینطور بود. ثبتنام کرده بودم و یکی دوبار هم مراجعه کردم، اما کسی متناسب با من پیدا نشد تا اینکه کاملاً اتفاقی در روزی که خانم مسئول معرفی، نبودند رفتم سراغ خانم صرافنژاد. ایشان از آنجایی که در خوابگاهها با دانشجویان ارتباطهای غیر رسمی دارند و حتی از کسانی که فرم پر نکردند شناخت دارند، مدتی بعد خانم را به من معرفی کردند. فکر میکنم همین سیستم باید رسمیتر شود. الان احتمالاً اینطور است که بیشتر، دانشجوهای مذهبی در هیأتها و بسیج و تشکلها با خانم صرافنژاد ارتباط دارند. نمیدانم چهقدر این پیشنهاد میتواند عملی باشد ولی این شناختها و ارتباطهایی که الان غیر رسمی است، رسمیتر شود. مثلاً سایبان مهر اطلاع داشته باشد که خانمهایی با این مشخصات در خوابگاه و دانشگاه هستند. چون آقایان که خودشان بدون مشکلی مراجعه میکنند. منظور این است که دایره افراد بیشتر شود. یک جور شبکه از رابطهها، در خوابگاهها و... ایجاد شود که هرقدر گستردهتر شود، بهتر است.
البته خانمهایی که فرم پر میکنند، معمولاً از هر طیفی هستند، اما خانمهایی که با خانم صرافنژاد ارتباط دارند و ایشان از آنها شناخت دارند، معمولاً افراد مذهبیتر هستند.
ازدواج دانشجویی را توصیه میکنید؟
vبله. من با ازدواج دانشجویی موافقم چون درک متقابل خیلی بیشتری وجود دارد. البته بقیه موارد هم خیلی مؤثر است.
vقطعاً! یکی از چیزهاییکه باعث درک متقابل میشود، وجود یک پایه مشترک بین دو نفر است. همین دانشجو بودن دو طرف و آشنایی با محیط باعث میشود که یکسری اشتراکات خودبهخود ایجاد شود. ضمن اینکه باید مراحل بعدی شناخت هم طی شود.
اگر بخواهید در یک جمله دوران تجرد و تأهل را با هم مقایسه کنید، چه میگویید؟
vقابل مقایسه نیست. دوران تأهلم خیلی بهتر از دوران مجردیام است و هیچوقت آرزو نمیکنم برگردم به دوره مجردی. آدم از یک دنیا به دنیایی دیگر وارد میشود.
vخیلی فرق میکند. چیزی که من خیلی حس کردم آرامشی است که بعد ازدواج پیدا کردم. قطعاً خیلی چیزهای دیگر هم هست.
شما که این دو دنیا را تجربه کردید! حالا چه صحبتی با جوانان دم بخت دارید؟!
vمن همیشه میگویم عجله خوب نیست. درست است که در کار خیر حاجت به استخاره نیست اما همه چیز با آرامش پیش برود خیلی بهتر است. مخصوصاً به دخترخانمهایی که خیلی احساس تنهایی میکنند میگویم، خاتمه دادن به دوران تنهایی، باعث نشود که عجله کنند. من این موارد را زیاد دیدم که به دلیل انتخاب اشتباه، بعد ازدواج شاید تنهاتر هم بشوند. اینکه بیشتر دقت کنند باعث نمیشود که از هدفشان دور شوند.
vهم باید عجله کرد هم نکرد. مخصوصاً آقایان با وضعیت کار و سربازی و تحصیلات که خیلی موانع ایجاد میکند به نظرم خیلی سنگین و بیخیال میشوند با وجود اینکه خیلی هم به ازدواج رغبت دارند. وقتی در محیطها بحث و جلسهای در رابطه با ازدواج میشود همه میآیند و شرکت میکنند و مشخص است که هم عطش و هم نیاز دارند ولی یک سری موانع را خیلی بزرگ میبینند. این بزرگ دیدن موانع، خیلی مشکل ایجاد میکند و باعث میشود که افراد در برابر آن حالت انفعال به خود بگیرند. این انفعال باعث میشود که فرد منتظر باشد تا سربازی تمام شود، تحصیلات تمام شود و یک کاری جور شود! درحالیکه میتوانند وارد این قصه شوند. اینجا را باید عجله کنند، حالا بعد اینکه وارد شدند، برای آقایان راحتتر است که بخواهند گزینههای مختلف را ببینند و بررسی کنند. این قسمت را باید با حوصلهتر ببینند، بررسی و تحقیق کنند. درواقع برای تصمیم باید عجله کرد و یک سری موانع را بزرگ ندید برای انتخاب هم باید خیلی صبر کرد و با حوصله رفتار کرد.
vاین که آقایان این موانع را بزرگ میبینند شاید سختگیری دخترخانمها باشد. حتی اگر خودشان سختگیر نباشند شاید خانوادهها عموماً این سختگیری را دارند. من هم نه اینکه خانوادهام این سختگیریها را نداشته باشند اما یک چیزی که باعث میشود آدم با وجود نگرانیهایی که دارد، جلو برود، توکل است. در ارتباط با من، شخصی که صحبتهایش خیلی روی من تأثیرگذار بود، امام جماعت مسجد امام رضا(ع)؛ آقای راجی بود. مراسمهای عقدی هم که در این مسجد برگزار میشد جو خاصی را ایجاد میکرد. این مراسم خیلی ساده برگزار میشد و همین برای تصمیم گیری درباره آینده خیلی تأثیرگذار بود
جریان عقدهای مسجد امام رضا (ع) چیست؟
vدر چند مناسبت، مراسم عقد چندین زوج از دانشجوهای دانشگاه، در مسجد دانشگاه برگزار شد که حاجآقای راجی خطبه عقدشان را خواندند. ما با همکاری بچههای هیأت و بسیج، سفره عقدشان را در مسجد میچیدیم. فضای خاصی ایجاد میشد و کنارش توصیه های حاجآقای راجی برای اینکه خانمها به دلیل شرایط مالی، خواستگارهایشان را رد نکنند یا آقایان از پا پیش گذاشتن نترسند. خانمها از این طرف پرده میگفتند ما با شغل نداشتن و سربازی نرفتن مشکلی نداریم! اما از آن طرف ترس آقایان برای قدم گذاشتن بیشتر بود. البته حق هم دارند شرایط خاصی پس از ازدواج پیش میآید. ولی تحمل کردن یک سری از شرایط سخت، دو نفره خیلی آسانتر است. گذراندن خیلی از شرایط سخت، با وجود آرامشی که آدم بعد ازدواج پیدا میکند، خیلی راحتتر میشود. در آن حد که فکر میکنید سخت نیست.
و حرف آخر؟
vقدم اول را برای مجموعه چیزهایی که منجر به ازدواج میشود، برداشتن خیلی مهم است،یعنی خود تصمیم به ازدواج، پیدا کردن گزینهها و از آن طرف، جوانبش مثل کار و این مسائل. کسانی که من دیدم، فکر میکنم خیلیها مشکلشان این است که تصمیم را نمیگیرند. فکر میکنند برای تصمیم گرفتن هم باید همه آنها حل شود. درحالیکه با خواستن و قدم اول را برداشتن، خودبهخود خیلی از آنها حل میشود. خیلیها منتظرند که با حقوق مناسب استخدام شوند درحالیکه بدون این هم میشوذ. حداقل دوران عقد را میشود. همین شرایط رسمی هم به مرور درست میشود. مخصوصاً بعد ازدواج هم انگیزه بیشتر میشود، هم اعتماد به نفس فرد خیلی بیشتر است. علاوه بر همه اینها خیر و برکتی که خدا میرساند هم هست. وعدهای که خدا داده قطعاً محقق میشود و برو برگرد ندارد. اینکه آدم شروع کند و بخواهد وارد شود قطعاً هم در مراحل اولیه خدا کمک میکند و هم بعد ازدواج که وعده قطعی خداست. اینها قطعاً درست میشود. مهم آن تصمیم است که خیلیها الان لنگش هستند.
vخانواده دخترخانمها هم خیلی تأثیرگذار هستند. اینکه منتظرند خواستگاری برای دخترشان بیاید که همه چیز تمام باشد درصورتیکه مادر خود من میگویند که ما از صفر شروع کردیم. قبل انقلاب زندگیشان را در شرایط خیلی سخت شروع کرده بودند. من معتقدم که چرا من این سختیها را نکشم؟ خانواده دخترخانمها باید کمی سادهتر بگیرند و به طرف مقابلشان اعتماد کنند. این را هم باید در نظر بگیریم که آقایان بعد ازدواج برای اینکه دنبال کار باشند، تحصیلاتشان را تمام کنند و شرایط زندگیشان را به ثبات برسانند، انگیزهشان خیلی بیشتر میشود.